عشق مرد ترکش کرده بود.مرد از سر ناامیدی خود را از بالای پل "golden gate" به پایین پرت کرد.
اتفاقا" چند متر آن طرفتر ، دختری نیز به قصد خودکشی خود را از بالای پل به پایین پرت کرد.
این دو در میان زمین و آسمان از کنار هم گذشتند.
چشم هایشان به هم دوخته شد.
مجذوب یکدیگر شدند.
این یک عشق واقعی بود.
هر دو این را دریافتند..........آن هم یک متر بالاتر از سطح آب...
سلام
از اینجو کارا زیاد میشه اما اون دوتا راه برگشتی نداشتن .
بعضی وقت ها اتفاق میفته که برا ما هم یه همچین موقعیتی پیش میاد ولی از ترس اون شکست قبلی اونم پس میزنیم.
یا حق...........
شب است و گیتی غرق در سیاهی شب بلند است و سیاهی پایدار ، ولی باور به نور و روشنایی است ، که شام تیره ما را ، از تاریکی می رهاند و از دل شبهای زمستان سرد ، جشن مهر و روشنایی به ما ارمغان می رساند تیرگی هاتان در دل نور خاموش باد ، شب را به نور قرنها قدمت جاری نگه داریم . .
سلام مهربون ، زیبا می نویسی... با فکری زیباتر... با دیدی متفاوت از بقیه.
از اینکه خواننده وبلاگت هستم بسیار خوشحالم.
من هم آپ کردم به منم سربزنید
موفق باشید
یه ضرب المثل وبلاگی میگه چشم سر میزنم.
مرسی از نطری که در مورد وبلاگ داری.
بازم بیا
ممول