ماه

من ماه را دوست می دارم

من ماه را دوست می دارم ....

شغل من این است که ساعتی پس از غروب ،

غروب سرخ ، غروب پرغم ،

یک غروب دیگر بی تو ،

بنشینم و آسمان را بنگرم ،

بنشینم و ماه را نظاره کنم .....

و من ماه را دوست می دارم ، نه به خاطر آن که زیباست

- که زیبایی او بسی کوچک است در برابر زیبایی تو -

بلکه او را دوست دارم ، از آنرو که در بسیاری از شبها تو را دیده است ...

تو را دیده است و البته خجل شده است ،‌ که در برابر نور عظمت تو ،

                                                                      

چه ناچیز می درخشد

و چه کوچک !

و چه بی نور !

و یقین می دانم که تو نیز ماه را دیده ای .

نیک باور دارم که تصویر ماه ، در چشم های زیبای تو نیز درخشیده است

و برای همین است که دوست دارم تمامی شبها ، خیره خیره ،

ماه را بنگرم تا تصویری که در چشم تو درخشیده است ، در چشم من

یعنی دیدگان مرد عاشق آشفته نیز بدرخشد !

بگذار واسطه ی بین من و تو ، همین ماه باشد تا من دل خوش کنم

به این که شاید

زمانی که به ماه می نگرم ، تو نیز در همان لحظه او را در حال نگریستن باشی

و آن وقت ‌،‌ ما ، من و مولا ، هر دو در یک لحظه ، به یک چیز نگریسته ایم

و هردو در یک لحظه به ماه اندیشیده ایم ....

آه ! چه لذتی دارد این احساس نزدیک بودن به تو !

نظرات 2 + ارسال نظر
هیلا یکشنبه 23 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:14 ب.ظ http://hilana.blogsky.com

اشعار زیبایی دارید با ارزوی موفقیت هر چه بیشتر شما.

محمد علی خداپرست دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:48 ب.ظ http://mohammadali.blogsky.com

«بابا انار دارد»، بنویس! معلم می گوید و او به یاد می آورد دست های لرزان بابا هیچ اناری ندارد، میان شیارهای پینه بسته دستانش، جز رنج چیز دیگری نیست. معلم هجی می کند انار می شنود «فقر»؛ معلم می گوید: «نان دارد»، می داند که، دروغ است هیچ نانی ندارد، معلم می گوید: «آن مرد در باران آمد» می نویسد، آن مرد در باران رفت و هرگز نیامد.
داستان فقر، داستان کهنه ایست، فقر، دستان گشاده ای دارد که گاه بی هراس از در و دیوار یک خانه بالا می رود و تا سقف تحمل آدم ها، نفسگیر می شود. نه آدم ها شبیه همند و نه خواسته هایشان شبیه تر، آنقدر که همه دخترک ها به فکر چشمان عروسکند و پسرک ها در پی فهم تیر تفنگ؛ همه مردها زندگی را با تمام ابعادش برای چار دیواری خانه هایشان می خواهند و همه زن ها در آرزوی آنند که هیچ وقت فرزندانشان الفبای گرسنگی را نیاموزند،
فقر برای خیلی ها آشناست ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد