عشق چیست؟ ( از زبان کودکان )
عشق وقتیه که مادر بزرگ من ارتروز گرفته، نمی تونه خم بشه و ناخن هاش رو لاک بزنه. پدر بزرگم این کار رو براش میکنه ،حتی حالا که دستاش ارتروز گرفتن .
عشق وقتیه که که شما واسه غذا خوردن میری بیرون و بیشتر سیب زمینی سرخ شده خودتون رو میدهید به دوستتون بدون اینکه از اون انتظار داشته باشید که کمی از غذای خودشو به شما بده.
عشق وقتیه که مامان برای بابا قهوه درست میکنه قبل از اینکه بده به بابا امتحانش میکنه تا مطمئن بشه که طعمش خوبه.
عشق وقتیه که شما همش همدیگر رو میبوسیدبعد وقتی از بوسیدن خسته شدیدهنوز دوست دارید با هم باشید پس بیشتر با هم حرف میزنید.
عشق وقتیه که شبها مامان من و میبوسه تا خوابم ببره.
عشق وقتیه که مامان بهترین تیکه مرغ رو میده به بابا.
عشق وقتیه که مامان بابا رو خندان می بینه و بهش میگه که هنوز از رابرت ردفورد خوش تیپ تره.
عشق وقتیه که سگت می پره بغلت و صورتت رو لیس میزنه حتی اگه تمام روز تنهاش گذاشته باشی.
عشق وقتیه که خواهر بزرگترم تمام لباسهای خودشو میده به من و خودش مجبور میشه بره بیرون تا لباس جدید بگیره.
عشق وقتیه که موقع رفتن از جای از موزه هاتون ستاره های کوچولویی خارج میشن.
عشق اون چیزیه که لبخند رو وقتی خسته ای به لبت میاره.
عشق همون باز کردن کادوهای کریسمسه به شرطی که یه لحظه دست نگهداری و با دقت گوش کنی.
اگه می خوای دوست داشتن رو یاد بگیری باید از دوستی که بیشتر از همه ازش متنفری شروع کنی.
عشق مثل یه پیرزن و پیرمرد کوچولو می مونه که هنوز با هم دوست هستن بعد از سالها زندگی.
عشق اون موقعس که تو به پسره میگی از تیشرتش خوشت میاد بعد اون هر روز می پوشتش.
این حرفا رو هم یه بچه ایی که یه کم بزرگ شده می زنه
عشق تمام چیزی است که ماازبهشت می دانیم وتمام چیزی است که ازجهنم حس می کنیم.
عشق یعنی معصومیتی که توی وجود کودکان متجلی شده!
سلام!
... عشق یعنی تجلی ناگفته های کودکانه از زبان بزرگان!
موفق باشی
صدر
خودت از زبون خودت بگو عشق چیه ؟
به منم سر بزن
تا بعد خدانگهدار
salam eyval weblog e bahali dary be manam sar bezan khoshhal misham bye
در حیرتم از مرام این مردم پست
این طایفه زنده کش مرده پرست
تا هست به ذلت بکشندش ز جفا
تا مرد به عزت ببرندش سر دست
در کلاسی کهنه و بیرنگ و رو
پشت میزی بیرمق بنشسته بود
دخترک اسب نجیب چشم را
در فراسوی نگاهش بسته بود
در دل او رعد و برق دردها
چشم او ابریتر از پاییز بود
فکر دیشب بود، دیشب تا سحر
بارش باران شب یکریز بود
سقف خانه چکه میکرد و پدر
رفت روی بام تعمیری کند
شاید از شرم زن و فرزند خویش
رفت بیرون، بلکه تدبیری کند
وقت پایین آمدن از پشتبام
نردبان از زیر پایش لیز خورد
دخترک در فکر دیشب غرق بود
ناگهان دستی به روی میز خورد
بعد از آن هم سیلی جانانهای
صورت بیجان دختر را نواخت
رنگ گلهای نگاهش زرد بود
از همین رو رنگ و رویش را نباخت
لحن تندی با تمام خشم گفت:
تو حواست در کلاس درس نیست
بعد هم او را جریمه کرد و گفت:
چارهی کار شماها ترس نیست
درس آنروز کلاس دخترک
باز باران با ترانه بوده است
بر خلاف آنهمه شعر قشنگ
چشم دختر ابر گریان بوده است
شب سر بالین بابا دخترک
باز باران با ترانه مینوشت
سقف خانه اشک میبارید و او
میخورد بر بام خانه مینوشت ...
عشق یعنی اینکه همیشه ارزو های قشنگ رو واسه اون بخوای.