بابا آب داد !!!

 

 

دختر روی زمین دراز کشیده بود و می نوشت بابا آب داد .
پدر پارچ آب را روری سفره کوبید و داد زد . کار همیشه اش بود . مادر گریه کرد و بلند شد.
چادرش را سر کرد . کار همیشه اش نبود .
دختر در کتابش به دنبال جمله ی مادر رفت گشت .