به نقل از یکی از بچه ها :‌

تنهایی رنگی است بی رنگ که من با عشق آن را رنگی کردم و اکنون تنهایی ام گم شده و من نیز میان تنهایی و عشق و رنگها....

خوش به حالت . من با عشق همه رنگهامو از دست دادم .

تنهایی !!

 

ای کاش تنهایی را رنگی بود تا بدان میگفتم .

آنچه را که فریاد نتوان زدن .

تنهایم . تنهای تنها . و خداوند نیز . ...

دار و ندار

 

                                         من دیگر از دوستانم هیچ انتظاری ندارم

از دست خنجر به دستان،  امید یاری ندارم

وقتی شکسته دلم را در زیر پای تو دیدم

دانستم اینجا هم ای دل چشم انتظاری ندارم

فردا تمام دلم را در کوچه جا می گذارم

با این دل و این همه تیر، قول و قراری ندارم

وقتی همه هستیم را در کوچه جا می گذارم

با این رفیقان نامرد، شرمنده! کاری ندارم

با این همه ای رفیقان وقتی که مُردم بیایید

غیر از شماها که دیگر میراث خواری ندارم

در کوله بارم غم و غم ، در دفترم شعرکی چند

من جز همین ها عزیزان دار و نداری ندارم

یادگاری پس از من .

کبوتر!

 روی قبرم بنویسید کبوتر شد و رفت

 زیر باران غزلی خواند ، دلش تر شد و رفت

 چه تفاوت که چه خورده است غم دل یا سم

 آنقدر غرق جنون بود که پر پر شد و رفت

 روز میلا د : همان روز که عاشق شده بود

 مرگ با لحظه ی میلا د برابر شد و رفت

او کسی بود که از غرق شدن می ترسید

 عاقبت روی تن ابر شناور شد و رفت

 هر غروب از دل خورشید گذر خواهد کرد

 عاشقی  ساده که یک روز کبوتر شد و رفت