داغون - خاطره های عذاب ..

سلام .
امروز خیلی به یادتم . آخه امروز ۱۳ صفره . همون روز خوب . یادته ؟؟؟؟؟
بعد از اون روز خیلی خوب بود . از تو باید میگذشتم ولی افسوس نتونستم حتی با چیزایی که دیدم !!!
دل سپردم به سرابی آخه خیلی تشنه بودم . یه روزی یه روزگاری حرف بین ما سکوت بود اما سکوتی به بلندای هزار فریاد . نقش ما خورشید و ماه بود  و معنی زندگی این بود اما ای کاش تورو از روز اول مثل امروز میشناختم . دروغ گو . دروغ گو . .....
فکر میکردم یه تفریح کودکانه اس اما حالا میبینم یه زخم کهنه اس که هیچ وقت نمیتونم فراموشش کنم حتی الان که با فرشته ای هم آغوشم .
با همه اینا فقط یه چیزی بهت میگم :
 
 آرزومند آرزوهایت (  این جمله برات آشنا نیست ؟‌ )  .
 
دوستت ندارم فقط برات آرزوی موفقیت میکنم .
            
نظرات 4 + ارسال نظر
چی بگم؟! چهارشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:39 ق.ظ

خیلی آشنایی... من تو رو میشناسم؟

اگه سعید باشی . منو میشناسی .

شوهر جان جمعه 10 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 02:26 ب.ظ

سلام داداش سیا
چرا با مشت گره کرده حرف می زنی ؟ اونم مشتی به این جراحت که بوی کهنگی می ده؟
نمی دونم ولی فقط می گم که گذشته... همین... بی خیالش شو...

[ بدون نام ] دوشنبه 20 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 07:00 ب.ظ http://lawbreaker.blogsky.com

حرف دلم بود
جدا خیلی این احساس رو از ته دل درک می کنم ...
... :((

احد شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 11:37 ب.ظ http://www..com

زندگی ...
زندگی ...
و بازهم زندگی است که جاریست. عمر رفته به جوی باز نمی گردد .
وقتی بیشتر این جمله را می فهمی که به انتهای رود نزدیکتر می شوی .
سیامک من ۳۰ ساله شدم .
سنگین
متین
رنگین
اما خونین دل ام حالا
با دل تنها چه باید کرد؟
گیرم که ثروت دنیا را داری . با غم دنیا چه سان سر باید کرد ؟؟؟
سرت خرم تنت سرخ و دلت بی غم باد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد