...

بارپروردگارا :
نه به اختیار خویش آمده ام و نه به اختیار خویش خواهم رفت .
اما میخواهم به اختیار خویش زندگی کنم .
فقر را از چشمانم برهان .
.
.
.
 

...

 
اشک از گوشه چشمش پایین نمیومد .
چند لحظه با خودش فکر کرد . اونقدر از دست خودش شاکی بود که حتی حاضر نمیشد یه علاجی واسه سر دردش پیدا کنه .
تویه همین اوضاع یه چیزی یادش اومد  . . .
 
         ... و خدایی که در این نزدیکی ست ...
.
.
.

آب ...

پای او می لرزید، لیک آرام نشست  
زنگ تفریح زدند
هرکسی چیزی داشت از برای خوردن
دخترک با اندوه ، زیر چشمی همه را می پایید
و سپس بی تردید ، دست خود کرد دراز سوی شیری که در آن جاری بود
آب ، بی منت خلق
بازهم زنگ زدند،او سرجایش نشست
چشم در چشم معلم خاموش
کرد ترسیم دو سه شاخه ی رز ، رو به شاگردان گفت :
ساقه ها را ازدم ، شکلاتی بزنید
پشت گلبرگ کرم ، یا نباتی بزنید
برگها را بزنید همگی رنگ خیار
گل بالایی را رنگ زیبای انار
گل سمت چپ را ، پرتقالی نیکوست
وسط گلها هم ، رنگ شاد لیموست
آن گل پایین را ، تیره ی گیلاسی
سایه ی گل ها را روشن ریواسی
 دخترک ، گل ها را روی یک صفحه کشید
وبه گفتارمعلم کمکی اندیشید 
که چه رنگ است انار؟ یا چه رنگ است خیار؟ پرتقال و گیلاس؟ شکلات و ریواس؟
اشکی از گوشه چشمش لغزید
گل و برگ و ساقه همه را آبی زد...

من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم !

مرد دیر وقت،خسته ازکار به خانه برگشت
دم در پسر 5ساله اش را دید که در انتظار او بود:
سلام بابا!یک سوال از شما بپرسم؟
بله حتما چه سوالی؟
بابا !شما برای هرساعت کارچقدر پول میگیرید؟
مرد با ناراحتی پاسخ داد این به تو ارتباطی ندارد.چرا چنین سوالی می کنی؟
فقط می خواهم بدانم.
اگر باید بدانی بسیارخوب می گویم:20 دلار!
پسرکوچک درحالی که سرش پائین بود آه کشید
بعد به مرد نگاه کرد و گفت:میشود به من 10دلار
قرض بدهید؟
مرد عصبانی شدو گفت :من هر روز سخت کار می کنم و پولی برای خریدن یک اسباب
بازی مزخرف و برای چنین رفتارهای کودکانه وقت ندارم
پسر کوچک آرام به اطاقش رفت و در را بست.
بعد از حدود یک ساعت مرد آرام تر شدو فکر کردکه با پسرکوچکش خیلی تند وخشن رفتارکرده شاید
واقعا چیزی بوده که اوبرای خریدنش به 10دلار نیازداشته است.به خصوص اینکه خیلی کم پیش
می آمد که پسرک از پدرش درخواست پول کند.
مرد به سمت اتاق پسر رفت و در را باز کرد.
خوابی پسرم؟
نه پدر، بیدارم
من فکر کردم که شاید با تو خشن رفتار کرده ام
امروز کارم سخت و طولانی بود و همه ناراحتی هایم
را سر تو خالی کردم. بیا این 10د لاری که خواسته بودی
پسر کوچولو خندید، و فریاد زد: متشکرم بابا
بعد دستش را زیر بالش برد و از آن زیر چند اسکناس
مچاله شده در آورد
مرد وقتی دیدپسرکوچولو خودش هم پول داشته،دوباره عصبانی شد و با ناراحتی گفت:با اینکه
خودت پول داشتی چرا دوباره درخواست پول کردی؟
پسر کوچولو پاسخ داد:برای اینکه پولم کافی نبود، ولی من حالا 20 دلار دارم
آیا می توانم یک ساعت
از کارشمابخرم تافردا زودتر به خانه بیایید؟
من شام خوردن با شما را خیلی دوست دارم !

 

خدایا ...

مردی خواب عجیبی دید. او در عالم خواب و رویا دید که نزد فرشتگان رفته و به کارهای آنها نگاه می کند.

هنگام ورود ، دسته بزرگی از فرشتگان را دید که سخت مشغول کارند و تند تند نامه هایی را که توسط پیک ها از زمین میرسند، باز می کنند و آنها را داخل جعبه هایی می گذارند.

 مرد از فرشته‌ای پرسید : شما دارید چکار می کنید ؟

فرشته در حالیکه داشت نامه ای را باز می کرد ، جواب داد : اینجا بخش دریافت است، ما دعاها و تقاضاهای مردم زمین را که توسط فرشتگان به ملکوت می رسد به خداوند تحویل می دهیم.

مرد کمی جلوتر رفت و باز دسته بزرگت دیگری از فرشتگان را دید که کاغذ هایی را داخل پاکت می گذارند و آنها را توسط پیک هایی به زمین می فرستند.

مرد پرسید : شماها چکار می کنید ؟

  یکی از فرشتگان با عجله گفت : اینجا بخش ارسال است . ما الطاف و رحمات خداوند را توسط فرشتگان به بندگان زمین می فرستیم.

مرد کمی جلوتر رفت و یک فرشته را دید که بیکار نشسته!

 مرد از فرشته پرسید : شما اینجا چکارمی کنی و چرا بیکاری؟

 فرشته جواب داد : اینجا بخش تصدیق جواب است. مردمی که دعاهایشان مستجاب شده؛ بایستی جواب تصدیق دعا را بفرستند ولی عده بسیار کمی جواب می دهند.

 مرد از فرشته پرسید: مردم چگونه می توانند جواب تصدیق دعاهایشان را بفرستند؟

فرشته پاسخ داد : بسیار ساده است؛ فقط کافیست بگویند : 

 

خدایا متشکریم