سلام .
امروز خیلی به یادتم . آخه امروز ۱۳ صفره . همون روز خوب . یادته ؟؟؟؟؟
بعد از اون روز خیلی خوب بود . از تو باید میگذشتم ولی افسوس نتونستم حتی با چیزایی که دیدم !!!
دل سپردم به سرابی آخه خیلی تشنه بودم . یه روزی یه روزگاری حرف بین ما سکوت بود اما سکوتی به بلندای هزار فریاد . نقش ما خورشید و ماه بود و معنی زندگی این بود اما ای کاش تورو از روز اول مثل امروز میشناختم . دروغ گو . دروغ گو . .....
فکر میکردم یه تفریح کودکانه اس اما حالا میبینم یه زخم کهنه اس که هیچ وقت نمیتونم فراموشش کنم حتی الان که با فرشته ای هم آغوشم .
با همه اینا فقط یه چیزی بهت میگم :
آرزومند آرزوهایت ( این جمله برات آشنا نیست ؟ ) .
دوستت ندارم فقط برات آرزوی موفقیت میکنم .
خیلی آشنایی... من تو رو میشناسم؟
اگه سعید باشی . منو میشناسی .
سلام داداش سیا
چرا با مشت گره کرده حرف می زنی ؟ اونم مشتی به این جراحت که بوی کهنگی می ده؟
نمی دونم ولی فقط می گم که گذشته... همین... بی خیالش شو...
حرف دلم بود
جدا خیلی این احساس رو از ته دل درک می کنم ...
... :((
زندگی ...
زندگی ...
و بازهم زندگی است که جاریست. عمر رفته به جوی باز نمی گردد .
وقتی بیشتر این جمله را می فهمی که به انتهای رود نزدیکتر می شوی .
سیامک من ۳۰ ساله شدم .
سنگین
متین
رنگین
اما خونین دل ام حالا
با دل تنها چه باید کرد؟
گیرم که ثروت دنیا را داری . با غم دنیا چه سان سر باید کرد ؟؟؟
سرت خرم تنت سرخ و دلت بی غم باد