خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت |
گشاد کار من اندر کرشمههای تو بست زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست که عهد با سر زلف گره گشای تو بست خطا نگر که دل امید در وفای تو بست به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست |
سلام
خوشحالم که با وب لاگ شما آشنا شدم!
شعر قشنگی از حافظ انتخاب کردی
قشنگ و پر معنی
موفق باشی
--------|//
------( @@)
-ooO--(_)--Ooo
بسیار زیبا .....
دم شما گرم