امروز با حافظ

خدا چو صورت ابروی دلگشای تو بست
مرا و سرو چمن را به خاک راه نشاند
ز کار ما و دل غنچه صد گره بگشود
مرا به بند تو دوران چرخ راضی کرد
چو نافه بر دل مسکین من گره مفکن
تو خود وصال دگر بودی ای نسیم وصال
ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت

گشاد کار من اندر کرشمه​های تو بست
زمانه تا قصب نرگس قبای تو بست
نسیم گل چو دل اندر پی هوای تو بست
ولی چه سود که سررشته در رضای تو بست
که عهد با سر زلف گره گشای تو بست
خطا نگر که دل امید در وفای تو بست
به خنده گفت که حافظ برو که پای تو بست

نظرات 2 + ارسال نظر
توپولی چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:03 ب.ظ http://topoli6612.blogsky.com

سلام
خوشحالم که با وب لاگ شما آشنا شدم!
شعر قشنگی از حافظ انتخاب کردی
قشنگ و پر معنی
موفق باشی

--------|//
------( @@)
-ooO--(_)--Ooo

سفر کرده چهارشنبه 9 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:18 ب.ظ http://safarkarde.blogsky.com

بسیار زیبا .....
دم شما گرم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد