امروز با حافظ

بی مهر رخت روز مرا نور نماندست
هنگام وداع تو ز بس گریه که کردم
می​رفت خیال تو ز چشم من و می​گفت
وصل تو اجل را ز سرم دور همی​داشت
نزدیک شد آن دم که رقیب تو بگوید
صبر است مرا چاره هجران تو لیکن
در هجر تو گر چشم مرا آب روان است
حافظ ز غم از گریه نپرداخت به خنده

وز عمر مرا جز شب دیجور نماندست
دور از رخ تو چشم مرا نور نماندست
هیهات از این گوشه که معمور نماندست
از دولت هجر تو کنون دور نماندست
دور از رخت این خسته رنجور نماندست
چون صبر توان کرد که مقدور نماندست
گو خون جگر ریز که معذور نماندست
ماتم زده را داعیه سور نماندست

نظرات 2 + ارسال نظر
بافق....آرضا سه‌شنبه 15 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 08:22 ب.ظ http://bafq.blogsky.com

سلام از قلبی شکسته به سیامک جان عزیز
ممنون از اینکه به کلبه من حقیر سرزدی
خیلی با صلیقه ای چه وبلاگ زیبائی داری ...موفق باشی ایشاالله همیشه
بازم بهم سر بزن
الهی سینه ای ده آتش افروز در آن سینه دلی وان دل همه سوز

آزیتا چهارشنبه 16 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:37 ب.ظ http://azi.blogsky.com

سلام
انتخاب زیبایی بود
چی شده دیگه بهم سر نمیزنی؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد