امروز با حافظ

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته​ای
چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه
از آستان پیر مغان سر چرا کشیم
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است
ما آبروی فقر و قناعت نمی​بریم
حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو

شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است
کت خون ما حلالتر از شیر مادر است
تشخیص کرده​ایم و مداوا مقرر است
دولت در آن سرا و گشایش در آن در است
کز هر زبان که می​شنوم نامکرر است
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است
تا آب ما که منبعش الله اکبر است
با پادشه بگوی که روزی مقدر است
کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد