امروز با حافظ

صوفی از پرتو می راز نهانی دانست
قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس
عرضه کردم دو جهان بر دل کارافتاده
آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم
دلبر آسایش ما مصلحت وقت ندید
سنگ و گل را کند از یمن نظر لعل و عقیق
ای که از دفتر عقل آیت عشق آموزی
می بیاور که ننازد به گل باغ جهان
حافظ این گوهر منظوم که از طبع انگیخت

گوهر هر کس از این لعل توانی دانست
که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست
بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
محتسب نیز در این عیش نهانی دانست
ور نه از جانب ما دل نگرانی دانست
هر که قدر نفس باد یمانی دانست
ترسم این نکته به تحقیق ندانی دانست
هر که غارتگری باد خزانی دانست
ز اثر تربیت آصف ثانی دانست

نظرات 1 + ارسال نظر
عسل شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 07:45 ق.ظ http://ssevenn.blogsky.com

سلام ... خوبی ... شعر زیبایی بود موفق باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد