دخترک


 

دخترکی کنار رود تنها به انتظار نشسته بود...باز هم باد افکارش را به این سو و آن سو پرواز میداد... باز خود را در لباسی فاخر و زیبا میدید...باز همان کفشهای جدید را به پا داشت...باز همان نگاه های تحسین آمیز را بر روی خود حس میکرد..حنا...حنا...آه این صدای همیشگی مادر است که او را برای بردن لباس های تمیز مردم به خانه هایشان می طلبد ... باز افکارش را به باد سپرد و برای کمک به مادر شتافت .


 

نظرات 4 + ارسال نظر
هرروز پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:42 ق.ظ http://harruz.persianblog.com

سلام. آخ که این دخترک وقتی افکارش رو به باد سپرد چقدر بزرگ شد. انگار دیگه دخترک نبود.

خاتون پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 07:50 ق.ظ http://helenbanoo.blogfa.com

سلام
وبلاگ زیبایی دارید
بهتون تبریک می‌گویم
لطفا در صورت تمایل مرا هم لینک کنید منهم این کار را می‌کنم
منتظر نظرات من در وبلاگ خود باشید.

یاسمنگولا پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 12:05 ب.ظ http://yasmangoolabad.blogsky.com

سلام عزیز
مرسی
منم لینکتو می زارم
وبلاگت عالیه
یا حق

کبوتری به دنبال معشوق پنج‌شنبه 15 دی‌ماه سال 1384 ساعت 03:37 ب.ظ http://booseyeatash.blogsky.com

سلام وممنون از اینکه بهم سرزدی.بازم پیشم بیا.
موفق باشی.
یاحق

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد