خدایم

خدایم ای پناه لحظه هایم .....صدایت می زنم بشنوصدایم
زلال ترین سلام ها نثار خالقم

بار خدایا من انسانم به آنگونه ای که تو آفریدی . نمی توانم مثل فرشتگانت پاک و آسمانی باشم . گاهی فریب می خورم و گاهی فریب میدهم . گاهی ناشکر می شوم و گاهی خودخواهی وجودم را فرا می گیرد . اما همیشه همیشه همیشه پشیمان می شوم و به سوی تو باز می گردم چون آغوش تو همیشه باز است .پروردگارا می دانم که دعا سرنوشت بد را از ما دور می سازد. پس این بار نیز دست نیاز را به درگاه تو دراز می کنم و از کسی خواسته هایم را طلب می کنم که هیچ گاه بر سرم منت نمی گذارد . آرزوهایم را به تو می گویم . به تو که همیشه دوست منی . عاشق تر از همیشه سر بر آستان ملکوتیت می گذارم و در دل دعا می کنم و از تو می خواهم که اگر به صلاح است دعایم را مستجاب کنی.
دلم می خواهد بر بال های باد بنشینم و آن چه را که پروردگار جهان پدید آورده زیر پا گذارم تا مگر روزی به پایان این دریای بیکران رسم و بدان سرزمین که خداوند سرحد جهان خلقتش قرار داده است فرود آیم .
از هم اکنون در این سفر دور و دراز ستارگان را با درخشندگی جاودانی خود می بینم که راه هزاران ساله را در دل افلاک می پیمایندتا به سرمنزل نهایی سفر خود برسند.
اما بدین حد اکتفا نمی کنم و همچنان بالاتر می روم بدان جا میروم که دیگر ستارگان فلک را در آن راه نیست

 

یا اباصالح

چشم انتظاران را بگو یوسف ز کنعان می رسد
ای دل شب هجران ما آخر به پایان می رسد

امروز با حافظ

منم که گوشه میخانه خانقاه من است
گرم ترانه چنگ صبوح نیست چه باک
ز پادشاه و گدا فارغم بحمدالله
غرض ز مسجد و میخانه​ام وصال شماست
مگر به تیغ اجل خیمه برکنم ور نی
از آن زمان که بر این آستان نهادم روی
گناه اگر چه نبود اختیار ما حافظ

دعای پیر مغان ورد صبحگاه من است
نوای من به سحر آه عذرخواه من است
گدای خاک در دوست پادشاه من است
جز این خیال ندارم خدا گواه من است
رمیدن از در دولت نه رسم و راه من است
فراز مسند خورشید تکیه گاه من است
تو در طریق ادب باش و گو گناه من است