۴ سال گذشت .

سالروز تولد وبلاگم هر چند گذشته اما مبارک .

چی بودیم ... چی شدیم .

روز بابا .

روزم مبارک .

هرچند تا الان که کسی بهم اونو تبریک نگفته . 

شاید برم خونه بیلی بگه .

آخه اولین سالیه که روز پدر اون هم پیشمونه .


می دونی فرق روز پدر با روز مادر چیه ؟
روز مادر طلا فروشی ها شلوغ می شه
اما روز پدر جوراب فروشی ها ..
می دونی شباهشتون چیه ؟
پول هر دو از جیب بابا می ره

وقتی که خودم را از بالای ساختمان پرت کردم ...

در طبقه دهم زن و شوهر به ظاهر مهربانی را دیدم که با خشونت مشغول دعوا بودند!

در طبقه نهم پیتر قوی جثه و پر زور را دیدم که گریه می کرد !

در طبقه هشتم می داشت گریه می کرد چون نامزدش ترکش کرده بود .

در طبقه هفتم دن را دیدم که داروی ضد افسردگی هر روزش را می خورد!

در طبقه ششم هنگ بیکار را دیدم که هنوز هم روزی هفت روزنامه می خرد تا بلکه کاری پیدا کند!

در طبقه پنجم آقای وانگ به ظاهر بسیار ثروتمند را دیدم که در خلوت حساب بدهکاری هایش را می رسید.

در طبقه چهارم رز را دیدم که باز هم با نامزدش کتک کاری می کرد!

در طبقه سوم پیر مردی را دیدم که چشم به راه است تا شاید کسی به دیدنش بیاید!

در طبقه دوم لی لی را دیدم که به عکس شوهرش که از شش ماه قبل مفقود شده بود، زل زده است!

قبل از پریدن فکر می کردم از همه بیچاره ترم.

اما حالا می دانم که هر کس گرفتاری ها و نگرانی های خودش را دارد.

بعد از دیدن همه فهمیدم که وضعم آنقدر ها هم بد نبود.

حالا کسانی که همین الآن دیدم، دارند به من نگاه می کنند.

فکر می کنم آنها بعد از دیدن من با خودشان فکر می کنند که وضعشان آنقدر ها هم بد نیست

تولدم مبارک .

تولدم مبارک .

 

سی امیم سالگرد ورود افتخار آمیزم رو به این کره خاکی گرامی داشته و از خداوند به دلیل اعطای چنین نعمتی به زمین تشکر میکنم .!!!!!!


پارسال هم همینو گفتم . نمیخوام بزرگ بشم . آخه اونقدر آدم بزرگ میشه که یه روز دیگه تویه این دنیا جاش نمیشه و میگن برو اون دنیا بزرگتره .

من میخوام همینقدر بمونم .


این هم هدیه خودم به خودم !

آخرین حرفهای سال

در این آخرین لحظات سال 87 یاد میکنم از تمام زمانهایی رو که بی دلیل کشتم .

از تمامم آرزوهایی که بهشون نرسیدم و تموم اهدافی که بهشون نرسیدم .

اما برای امسال هم یه فرصت دیگه بهم داده شده تا بسازم و بسازم و بسازم .

پس

  خداوندا کمکم کن تا بسازم .